سایهای که افتاد، نوری که برخاست
چند صباحی گذشت و سایهٔ سنگین جنگ، چون ابر سیاه، بر بلندای آسمان سرزمین عزیزمان سایه افکند؛ سایهای تلخ و بیرحم که زبانه میکشید، میخواست خورشید را خاموش کند، اما هر بار با شعلهٔ غیرت و امید این مردم روبهرو میشد. سایهای که میتازید و میبلعید، اما این خاک، خاک تسلیم شدن نبود؛ اینجا جایی بود که لالههای سرخ حتی از دل خاکستر هم سر برمیآورند و جوانه میزنند. با این همه، جنگ بیرحم بود؛ پرستوها را به کام قفس میکشید و بیامان بر سینهٔ جوانانی مینشست که دلشان در رؤیای پرواز میتپید…
در همان روزهایی که صدای انفجار با نفسهای شهر گره خورده بود و بغض بر حنجرهٔ خیابانها سنگینی میکرد، پرستویی از دل همین خاک، بال گشود؛ یاسمین… دختری که پرواز را نه در بین ستارهها، که در میان شعلهها آموخت. یاسمین رفت، اما نغمهٔ نگاهش بر آسمان این سرزمین نقش بست؛ او رفت، اما نامش چون ستارهای تابان، مسیر آینده را روشن نگاه داشت. خونش بر سنگفرشهای همین کوچهها جاری شد، اما روحش، در قلبهای ما شعلهور ماند. تلخی رفتنش اما زمزمهای شد بر گوشه و کنار این سرزمین که گویی هنوز ایستادهاست؛ سرزمینی که با هر زخمی، ریشههایش عمیقتر میشود و جوانههایش سرختر؛ خاکی که از دل هر مصیبت، هزار امید سر برمیآورد. و من به رسم احترام، سخن را کوتاه کرده و سکوت را برمیگزینم؛ باشد که این چند واژه، ذرهای باشد در مقابل ساحت بلند شهدای این سرزمین.
این شماره تقدیم میشود به آخرین نفسهای دانشجویان، کودکان و بیگناهانی که در حملۀ وحشیانۀ رژیم صهیونیستی و زیر سایۀ بیکفایتی مسئولین، برای همیشه از نزد ما پر کشیدند.
از طرف تیم بایت